خلاصه آقاي جباري – نيك بيان - شايگان - مجتبي– مصطفي –پرويز و خانمها محمودي – جباري –افقي و تبريزي رفتن براي صعود و ما مانديم براي استفاده از آب گرم – گردش در محوطه و از همه مهمتر پختن غذا!! متاسفانه بچه ها براي صعود به قله با كمبود وقت مواجه شدند . از يك طرف گروهي كه به بندر رفته بودند منتظر ما بودند از طرفي ما كه پايين بوديم ، حوصله مون سر رفته و حسابي كلافه شده بوديم و آقاي جباري هم به خاطر ما از ادامه صعود منصرف شدند و به همراه بچه ها برگشتند . ساعت 10 شب به ما رسيدند و شام خوردند و به آب گرم رفتند و ساعت 30/11 بود كه از محوطه تفريحي گنو خارج شده و به سمت بند ر لافت حركت كرديم ساعت 30/2 نيمه شب با لنج به بندر لافت رسيديم و در پارك كوچكي نزديك روستاي لافت چادر زده و شب را همانجا گذرانديم روز پنج شنبه برنامه مون قايق سواري در خليج فارس بزرگ و رفتن به جنگل هاي حراء بود كه بسيار مهيج و خاطره انگيز بود . در جنگل حراء از قايق پياده شديم و پا برهنه پا تو گل و لاي جنگل گذاشتيم كه حس بسيار زيبايي بود . وقتي پام رو تو گل هاي نرم زمين گذاشتم ياد گل بازي يواشكي بچه گي هام افتادم كه هميشه با دعوا و سرزنش مادرم مواجه مي شد . اما اينبار همه بچه ها پاشون تو گل بود و حتي سرو صورتشون هم گلي مي شد و خيلي خوب بود كه كسي هم دعوامون نمي كرد.
بعد از ظهر به خاطر گرماي شديد در مسجد روستاي لافت مستقر شديم كه اون هم شرايط خاص خودش رو داشت و همه مجبور بوديم در حياط بزرگ آن جا پا برهنه راه بريم . بعد از خوردن غذا ، غروب براي بازديد از غار نمكي به راه افتاديم چند ساعتي در راه بوديم. هوا كاملا تاريك شده بود كه به دهانه غار رسيديم هد لامپ و چراغ قوه ها مون رو روشن كرديم و به داخل غار رفتيم كه آن هم به اندازه خودش مهيج ، جذاب و خاطره انگيز بود . به خصوص اتفاقات كوچيكي كه پيش مي اومد شادي بچه ها رو دو چندان مي كرد .
بعد از خروج از غار نمكي دوباره راه افتاديم . مسير كمي طولاني و جاده خاكي بود همه بچه ها در ماشين خواب بودند ساعت حدودا 1 يا 2 نيمه شب بود كه در يكي از مدارس توقف كرديم . خانم ها در يك كلاس از مدرسه خوابيدند و آقايون همه در محوطه بيرون . روز جمعه برنامه جزيره گردي وخريد را داشتيم . بعد از خوردن صبحانه در همان مدرسه به سمت اسكله به راه افتاديم و با اجاره دو قايق تندرو دوباره دل به دريا زديم . كه از نظر من مهيج ترين و زيباترين برنامه قشم همان روز بود .بعد از يكي دو ساعت قايق سواري و شكافتن آبهاي خليج فارس به يكي ازجزاير زيباي خليج رسيديم و پياده به سمت دره رنگين كمانها عازم شديم و پا به جاده سرخ رنگ بسياز زيبايي گذاشتيم كه ما را به مقصدمان هدايت مي كرد.
مناظر زيبا و رنگارنگي كه ديدن تصاوير آن از هر توصيفي بهتر و گويا تر مي باشد .طبيعت به طرز حيرت انگيزي با خاكهاي سرخ ، سياه ، سفيد و سنگهاي براق ودرخشان و ... نقاشي شده بود .از لابلاي سنگ ها و صخره ها چندتا آهوي زيبا را هم ديديم كه خالي از لطف نبود .
در ادامه برنامه از جزيره هرمز ، دره پرتغالي ها كه زماني مستعمره كشور پرتقال بود و مكانهاي ديدني زيادي از جمله آب انبار ، كليسا ، توپ خانه و زندان داشت ديدن كرديم و غروب نشده بود كه برگشتيم . در مسير برگشت امواج ريز و درشت دريا لذت قايق سواري را برايمان دو چندان كرده بود.
بعد از رسيدن به ساحل و خوردن شام بالاخره خانمها به آرزويشان ، كه برنامه خريد بود رسيدند. برنامه اي كه شايد خيلي ها به خاطر آن عازم قشم شده بودند اما آنقدر جاذبه و تفريح زياد بود كه داشت فراموش مي شد .چند ساعتي مشغول خريد بوديم و شب را در يك پاركينگ بزرگ چادر زده و گذرانديم . روز شنبه ساعت 12 بايد به سمت تهران حركت مي كرديم . و قرار بود كه در قشم بمانيم و ادامه برنامه خريد را داشته باشيم اما به پيشنهاد مجتبي و تاييد سرپرست گروهي كه قصد خريد نداشتند عازم دره ستاره ها شدند . تعداد كمي از بچه ها ماندند و مابقي با يك تويوتا عازم دره ستاره ها شديم دره اي كه محلي هاي آنجا اعتقاد داشتند فرود يك شهاب سنگ باعث تمام فرورفتگي هاي آن شده و حتي معتقد به حضور جن در آنجا بودند .خلاصه به همراه بچه ها از تپه هاي ريز و درشت آن بالارفته و عكس برداري كرديم . در مسير برگشت كلاه و عينك مجتبي را باد برد كه خيلي ناراحت كننده بود . اما خوشبختانه بچه ها عينكش رو با كمي آسيب ديدگي پيدا كردند . بعد از برگشت از دره ستارگان همه سوار قايق اتوبوسي شديم و به بندر عباس رفتيم و پس از صرف ناهار و استراحت اندكي در يكي از مساجد ، عازم تهران شديم و يكشنبه ساعت 11 شب به تهران رسيديم. و بالاخره اين يك هفته هم گذشت .اين سفر در كنار تمام جذابيت هايي كه داشت درس هاي مهمي به من كه اولين بار بود اين گونه مسافرت مي كردم، داد كه برام بسيار قابل ملاحظه است . از جمله حس فداكاري و ايثار . اين كه مي ديدم چگونه سرپرست و اعضاي با تجربه، راحتي و آسودگي خودشون را فداي آسايش گروه مي كنن . حس فرمانبرداري و احترام به حرف سرپرست و فرد با تجربه تيم . مسئوليت پذيري ، تصميم گيري در شرايط سخت ، فراموش كردن تمام منيت ها و خودخواهي هاي انساني براي رسيدن به يك هدف آسون گرفتن زندگي و لذت بردن از آن در هر شرايطي و ... كه جاداره از زحمت هاي بسيار زياد سرپرست و تك تك اعضاي گروه كه اين چنين خاطره اي زيبا و دلنشين را در ذهنم به يادگار گذاشتند تشكر و قدرداني كنم .
۲ نظر:
با سلام
می خواستم از خانم تارا به خاطر گزارش بسیار زیباش تشکر کنم واقعا لحظات زیبای سفر را برای من دوباره زنده کرد و در مورد چند سطر آخر کاملا با ایشان موافقم
با آرزوی موفقیت برای تمام اعضای گروه
نجمه پوربناد
سلام اين سفرنامه بود يا داستان كوتاه ؟
اما به هر حال جالب بود و پر از احساس
همه مي تونن عضو اين هيئت كوهنوردي بشن ؟
ارسال یک نظر