۱۳۸۹/۰۱/۱۸

سفر به قشم

Text Color
گزارش از : تارا
دوشنبه روز دوم عيد كوله بار سفر يك هفته اي به قشم رو بستم و به همراه ليلا و مصطفي در محل قرار حاضر شديم ،هوا خيلي سرد بود اما فكر رفتن به يك جاي گرم سرما رو از يادمون مي برد ، ذهنم پراز تصاوير مبهم بود قرار بود يك هفته به جايي برم كه نمي شناختم با بچه هايي سر كنم كه برام آشنا نبودند و اين طور كه معلوم بود شرايط سخت ،دو روز راه ، خوابيدن تو چادر ، گرماي هوا و ... پيش رويم بود. اما من تصميم رو گرفته بودم .يه خودآزمايي واسه خودم بود و مهم برام رفتن بود . ساعت حدودا 9 صبح بود كه حركت كرديم .يه نگاه كلي به بچه هايي كه قرار بود يك هفته باشون زندگي كنم انداختم آقاي جباري سرپرست تيم بود . احساس مي كردم آدم خشك ، جدي و شايد يه خورده بد اخلاق باشه كه قراره مثل سرگروه بان تو سربازي فقط دستور بده . اما خيلي زود متوجه شدم كه اشتباه كردم .ايشون خيلي مهربون ، صبور و كاملا با تجربه و مسلط بود و تلاشي كه مي كرد تا به همه خوش بگذره و چيزي كم و كسر نباشه برام قابل تقدير بود . آقاي شايگان و مجتبي عليزاده در واقع حكم معاون هاي سرپرست را داشتند كه انصافا خيلي زحمت كشيدند مخصوصا مجتبي كه هميشه و همه جا حضورش را مثل برادر مهربون و با گذشت كنارمون حس مي كرديم . خانم افقي مادر همه بچه هاي گروه شده بود و حضور گرم و با صفايش باعث مي شد دوري خانواده رو كمتر احساس كنيم ساعت 30/1 به كاشان رسيديم و همانجا براي استراحت و ناهار نگه داشتيم و همه كنار هم غذايي كه به همراه داشتيم را خورديم ضمن اينكه كه بچه ها به گروه هاي چهار تا پنج نفري تقسيم شده بودند. شب خود را به شهر انار رسانده و در يكي از مدارس خوابيديم . سه شنبه ساعت 7 بعد از ظهر به بندر عباس رسيديم - هوايي بسيار گرم و گرم و گرم كه تحملش روز اول برام واقعا سخت بود . در حياط يك مجموعه بزرگ آموزشي چادر زديم و گروه خانم افقي تدارك شام رو ديدند و با كمترين امكانات استامبولي خوشمزه اي پختند كه خوردنش بسيار دلچسب بود . روز چهارشنبه برنامه آب گرم و صعود به قله گنو را داشتيم كه بچه ها به سه گروه تقسيم شدند . يه گروه 4 نفره به شهر براي گردش و خريد رفتند ، يك گروه در محوطه تفريحي آب گرم گنو ماندند و بچه هايي كه آمادگي صعود را داشتند به كوه رفتند من خيلي دوست داشتم در برنامه كوه شركت كنم اما سرپرست به خاطر گرماي شديد هو ا و شرايط سخت صعود رفتن من رو صلاح نديد . بگذريم كه موقع رفتنشون بغضم گرفته بود و مي دونستم واسه من بي تجربه رفتن به اون كوه سخته و به تشخيص سرپرست احترام مي گذاشتم اما احساس مي كردم تو دل حادثه بودن خيلي بهتر از كناره گيري از آن است .

خلاصه آقاي جباري – نيك بيان - شايگان - مجتبي– مصطفي –پرويز و خانمها محمودي – جباري –افقي و تبريزي رفتن براي صعود و ما مانديم براي استفاده از آب گرم – گردش در محوطه و از همه مهمتر پختن غذا!! متاسفانه بچه ها براي صعود به قله با كمبود وقت مواجه شدند . از يك طرف گروهي كه به بندر رفته بودند منتظر ما بودند از طرفي ما كه پايين بوديم ، حوصله مون سر رفته و حسابي كلافه شده بوديم و آقاي جباري هم به خاطر ما از ادامه صعود منصرف شدند و به همراه بچه ها برگشتند . ساعت 10 شب به ما رسيدند و شام خوردند و به آب گرم رفتند و ساعت 30/11 بود كه از محوطه تفريحي گنو خارج شده و به سمت بند ر لافت حركت كرديم ساعت 30/2 نيمه شب با لنج به بندر لافت رسيديم و در پارك كوچكي نزديك روستاي لافت چادر زده و شب را همانجا گذرانديم روز پنج شنبه برنامه مون قايق سواري در خليج فارس بزرگ و رفتن به جنگل هاي حراء بود كه بسيار مهيج و خاطره انگيز بود . در جنگل حراء از قايق پياده شديم و پا برهنه پا تو گل و لاي جنگل گذاشتيم كه حس بسيار زيبايي بود . وقتي پام رو تو گل هاي نرم زمين گذاشتم ياد گل بازي يواشكي بچه گي هام افتادم كه هميشه با دعوا و سرزنش مادرم مواجه مي شد . اما اينبار همه بچه ها پاشون تو گل بود و حتي سرو صورتشون هم گلي مي شد و خيلي خوب بود كه كسي هم دعوامون نمي كرد.

بعد از ظهر به خاطر گرماي شديد در مسجد روستاي لافت مستقر شديم كه اون هم شرايط خاص خودش رو داشت و همه مجبور بوديم در حياط بزرگ آن جا پا برهنه راه بريم . بعد از خوردن غذا ، غروب براي بازديد از غار نمكي به راه افتاديم چند ساعتي در راه بوديم. هوا كاملا تاريك شده بود كه به دهانه غار رسيديم هد لامپ و چراغ قوه ها مون رو روشن كرديم و به داخل غار رفتيم كه آن هم به اندازه خودش مهيج ، جذاب و خاطره انگيز بود . به خصوص اتفاقات كوچيكي كه پيش مي اومد شادي بچه ها رو دو چندان مي كرد .

بعد از خروج از غار نمكي دوباره راه افتاديم . مسير كمي طولاني و جاده خاكي بود همه بچه ها در ماشين خواب بودند ساعت حدودا 1 يا 2 نيمه شب بود كه در يكي از مدارس توقف كرديم . خانم ها در يك كلاس از مدرسه خوابيدند و آقايون همه در محوطه بيرون . روز جمعه برنامه جزيره گردي وخريد را داشتيم . بعد از خوردن صبحانه در همان مدرسه به سمت اسكله به راه افتاديم و با اجاره دو قايق تندرو دوباره دل به دريا زديم . كه از نظر من مهيج ترين و زيباترين برنامه قشم همان روز بود .بعد از يكي دو ساعت قايق سواري و شكافتن آبهاي خليج فارس به يكي ازجزاير زيباي خليج رسيديم و پياده به سمت دره رنگين كمانها عازم شديم و پا به جاده سرخ رنگ بسياز زيبايي گذاشتيم كه ما را به مقصدمان هدايت مي كرد.

مناظر زيبا و رنگارنگي كه ديدن تصاوير آن از هر توصيفي بهتر و گويا تر مي باشد .طبيعت به طرز حيرت انگيزي با خاكهاي سرخ ، سياه ، سفيد و سنگهاي براق ودرخشان و ... نقاشي شده بود .از لابلاي سنگ ها و صخره ها چندتا آهوي زيبا را هم ديديم كه خالي از لطف نبود .

در ادامه برنامه از جزيره هرمز ، دره پرتغالي ها كه زماني مستعمره كشور پرتقال بود و مكانهاي ديدني زيادي از جمله آب انبار ، كليسا ، توپ خانه و زندان داشت ديدن كرديم و غروب نشده بود كه برگشتيم . در مسير برگشت امواج ريز و درشت دريا لذت قايق سواري را برايمان دو چندان كرده بود.

بعد از رسيدن به ساحل و خوردن شام بالاخره خانمها به آرزويشان ، كه برنامه خريد بود رسيدند. برنامه اي كه شايد خيلي ها به خاطر آن عازم قشم شده بودند اما آنقدر جاذبه و تفريح زياد بود كه داشت فراموش مي شد .چند ساعتي مشغول خريد بوديم و شب را در يك پاركينگ بزرگ چادر زده و گذرانديم . روز شنبه ساعت 12 بايد به سمت تهران حركت مي كرديم . و قرار بود كه در قشم بمانيم و ادامه برنامه خريد را داشته باشيم اما به پيشنهاد مجتبي و تاييد سرپرست گروهي كه قصد خريد نداشتند عازم دره ستاره ها شدند . تعداد كمي از بچه ها ماندند و مابقي با يك تويوتا عازم دره ستاره ها شديم دره اي كه محلي هاي آنجا اعتقاد داشتند فرود يك شهاب سنگ باعث تمام فرورفتگي هاي آن شده و حتي معتقد به حضور جن در آنجا بودند .خلاصه به همراه بچه ها از تپه هاي ريز و درشت آن بالارفته و عكس برداري كرديم . در مسير برگشت كلاه و عينك مجتبي را باد برد كه خيلي ناراحت كننده بود . اما خوشبختانه بچه ها عينكش رو با كمي آسيب ديدگي پيدا كردند . بعد از برگشت از دره ستارگان همه سوار قايق اتوبوسي شديم و به بندر عباس رفتيم و پس از صرف ناهار و استراحت اندكي در يكي از مساجد ، عازم تهران شديم و يكشنبه ساعت 11 شب به تهران رسيديم. و بالاخره اين يك هفته هم گذشت .اين سفر در كنار تمام جذابيت هايي كه داشت درس هاي مهمي به من كه اولين بار بود اين گونه مسافرت مي كردم، داد كه برام بسيار قابل ملاحظه است . از جمله حس فداكاري و ايثار . اين كه مي ديدم چگونه سرپرست و اعضاي با تجربه، راحتي و آسودگي خودشون را فداي آسايش گروه مي كنن . حس فرمانبرداري و احترام به حرف سرپرست و فرد با تجربه تيم . مسئوليت پذيري ، تصميم گيري در شرايط سخت ، فراموش كردن تمام منيت ها و خودخواهي هاي انساني براي رسيدن به يك هدف آسون گرفتن زندگي و لذت بردن از آن در هر شرايطي و ... كه جاداره از زحمت هاي بسيار زياد سرپرست و تك تك اعضاي گروه كه اين چنين خاطره اي زيبا و دلنشين را در ذهنم به يادگار گذاشتند تشكر و قدرداني كنم .

۲ نظر:

نجمه پوربنادکوکی گفت...

با سلام
می خواستم از خانم تارا به خاطر گزارش بسیار زیباش تشکر کنم واقعا لحظات زیبای سفر را برای من دوباره زنده کرد و در مورد چند سطر آخر کاملا با ایشان موافقم
با آرزوی موفقیت برای تمام اعضای گروه
نجمه پوربناد

ايليا از كرج گفت...

سلام اين سفرنامه بود يا داستان كوتاه ؟
اما به هر حال جالب بود و پر از احساس
همه مي تونن عضو اين هيئت كوهنوردي بشن ؟